دل نوشته

                                برای نگاهی که همیشه مرا دو ست داشت و هرگز طردم نکرد

 

در هر نگاه کلامی خفته است و در هر کلام سخنی پیداست و در هر سخن معنایی پدیدار می شود.

پس نگاه تو همان فراموشی است من است.

فراموشم کن تا آرامش خود را دوباره پیدا کنی و این آرامش همان چیزی است که وقتی با من بودی آن را گم کردی حالا که آن را یافتی دیگر جایی برای من نیست پس از نگاه تو من دیگر فنا شدم.

فنا شدن من عمر دوباره دوباره توست،از آن لذت ببر و اگر شد گاهی مرا که در خاک خفته ام یادم کن که شاید من نیز بعد از فنا شدن به پای عشق تو در زیر خروارها خاک و در دل سرد آن به آرامشی که تو در زنگی دوباره ات رسیدی من نیز برسم.

بار خدایا عشقم را به تو می سپارم او را به چیزی که آرزویش را دارد برسان.

بار خدایا عمر دوباره اورا سرشار از عشق، امید، شادی کن.

بارخدایا در دل شب اشک هایم را پنهان می کنم تا او با دیدن اشک هایی که همانند رودخانه ای سرکش و ناآرام که پهنای صورتم را خیس کرده و دست لرزانی که توان پاک کردن آن را ندارد نبیتد و با عزمی راسخ به آرزوهایش برسد.

برو اکنون که وقت رفتن توست می خواهم آن گونه چشمانم را  ببندم که رفتنت، این خاطره تلخ را نبینم و به خاطر نیاورم، برو...

من میمانم و خاطرات تو...

تو می روی ولی خاطراتت با من می ماند

بازنده این بازی منم ولی بازیچه نیستم...

می گویم بر سنگ مزارم بنویسند که بازنده ای که هیچ گه بازیچه نشد.

اگر روزی از کنار مزارم گذشتی معنای دوست داشتن مرا با تمام وجودت احساس میکنی.

 

                                                       تقدیم به تو که در خاطر و قلبم می مانی

یک شعر از فروغ فرخزاد

 

گناه

 

گنه کردم گناهی پر ز لذت

درآغوشی که گرم و آتشین بود

گنه کردم میان بازوانی

که داغ و کینه جوی و آهنین بود

در آن خلوتگه تاریک و خاموش

گنه کردم چشم پر ز رازش

دلم در سینه بی تابانه لرزید

ز خواهش های چشم پر نیازش

در آن خلوتگه تاریک و خاموش

پریشان در کنار او نشستم

لبش بر روی لبهایم هوس ریخت

ز اندوه دل دیوانه رستم

فروخواندم به گوشش قصه عشق

ترا می خواهم ای جانانه من

ترا می خواهم ای آغوش جانبخش

ترا ای عاشق دیوانه من

هوس در دیدگانش شعله افروخت

شراب سرخ در پیمانه رقصید

تن من در میان بستر نرم

بروی سینه اش مستانه لرزید

گنه کردم گناهی پر ز لذت

کنار پیکری لرزان و مدهوش

خداوندا چه می دانم چه کردم

در آن خلوتگه تاریک و خاموش