اگر پرسند از من زندگانی چیست، خواهم گفت:

همیشه جستجو کردن

جهان بهتری را آرزو کردن... ژاله اصفهانی

 

 

 

روی درخت ِ گردوی گس آن کلاغ ِ پیر

صد سال خانه کرد و ُ هزاران هزار بار

گردو از آن درخت بدزدید وُ خاک کرد

هر بار روی خاک

منقار ِ خویش را ِز کثافات پاک کرد

یک بار هم ندید

آن بلبل ِ جوان ِ غزلخوان ِ باغ را

یا دید وُ حس نکرد

آن روح ِ عاشقانهء دور از کلاغ را ژاله اصفهانی

 

 

 

مرا بسوزانید

و خاکسترم را

بر آبهای رهای دریا بر افشانید،

نه در برکه،

نه در رود:

که خسته شدم از کرانه های سنگواره

و از مرزهای مسدود